Forbidden Apple

 

Wednesday, April 26, 2006

*

شب تاریکی است ,
بدون ستاره و ماه .
ناودان قصه میگوید
کوچه آرام و خسته
خواب میرود
ناودان قصه میگوید
قصه ابرهایی که در آسمان
خانه کردند ...
صدای آهنگین سوتی
خبر از رهگذر تنها میدهد .
پنجره اتاقم را
باز میگذارم
برای همه قاصدکهای عاشقی
که راهشان را گم کرده اند .
ناودان قصه میگوید
کوچه آرام و خسته
خواب میرود

                   

|

Monday, April 10, 2006

* از مصطفی رحماندوست با کمی تغییر

صبح با یاد تو بر میخیزم .
نام زیبای تو را میگویم .
میخورم صبحانه .
و به امید توان یافتن از عشقت
میروم از خانه
روز با یاد تو , همراه همه , میکوشم
میخورم , مینوشم .
شب که شد بی تابم .
تا تو را باز ببینم در خواب ,
زودتر میخوابم .
من پرم از تو , ولی دور از تو
و تو نزدیکتر از من , به منی
کاش زمان زود بگذرد

                   

|

Thursday, April 06, 2006

*

اگر همه دریاهای دنیا یک دریا میشدند
چه دریای بزرگی میشد !
اگر همه سنگریزه های دنیا یک سنگ میشدند
چه سنگ بزرگی میشد !
اگر همه آدمهای دنیا یک آدم میشدند
چه آدم بزرگی میشد !
و اگر این آدم بزرگ
آن سنگ بزرگ را بر میداشت
و در آن دریای بزرگ می انداخت
چه شالاپ و شلوپی راه می افتاد

                   

|

Saturday, April 01, 2006

*

از بین پستهای قدیمی ... به یاد اون روز و اون حس شیرین ... آبی عزیزم ...
.
.
تا حالا عاشق شدين ؟ خب راستش اگه كسي به اين سوُال جواب منفي بده , بايد راجع‌به خيلي چيزاش شك كني .اني‌وي , يه موقع‌هايي هست كه تا به خودت مياي مي‌بيني كه عاشق شدي , اصلاً هم نمي‌دوني كه چه طوري اين اتفاق افتاده يا چرا افتاده , با اين حالت هيچ حال نمي‌كنم .مي‌دونين چه‌جوريشو دوست دارم ؟ كه پروسشو ذره ذره توي وجودت حس كني . آروم آروم نفوذ ‌كنه توي تمام سلولهات .واي كه چه‌قدر لذت‌بخشه ... هر روز كه مي‌گذره بيشتر حس مي‌كني كه عاشقي .انگار توي دلت مثل يه دونه مي‌شه , عوامل محيطي رو براش مهيا مي‌كني : آب و خاك و نور و حتي بعضي وقتها به تقويت كننده هم نياز داره مثلاً كود شيميايي . بعدش بايد شكافته بشه و جوونه از توش در بياد . اين جوونه زدن البته درد داره : درد شكفتن . حالا ديگه كم كم بزرگ مي‌شه . تا موقعي كه نهاله نياز به مراقبت داره , ولي هرچه‌قدر كه بزرگتر مي‌شه ريشه‌هاش محكمتر مي‌شن و وقتي كه يه درخت تنومند شد ديگه به اين راحتيها نمي‌توني از ريشه بكنيش , و حتي اگه با تبر قطعش كني باز هم سبز مي‌شه . چنان به اكسيژني كه توليد مي‌كنه وابسته مي‌شي كه اگه نباشه نمي‌توني ديگه نفس بكشي , و هيچ جايي از دنيا برات آرامش‌بخش‌تر از سايه اون نيست .نشستي داري كارتو انجام ميدي , يه‌هو از يه جايي توي عمق عمق دلت قلقلكت ميده , غلظت اندورفين خونت ميزنه بالا , تمام وجودت گرم ميشه , چشماتو ميبندي و يه نفس عميق ميكشي , يه لبخند ناز ميشينه روي لبات , انگار كه بال در اوردي . مثل اينكه دستتو آروم ميبري توي آب بركه , خنكي آب حالتو جا مياره , يه ماهي كوچولو هم با دمش ميزنه به دستت و فرار ميكنه ... اونقدر شارژي , اونقدر انرژي داري كه حس ميكني هر كاري ميتوني بكني . توي دلت زمزمه ميكني قدرتو ميدونم ... با همه وجودم ...

                   

|
As someone who has eaten forbidden apple, I should say it's so sweet and worthy to give the heaven for .

قهوه تلخ
آفروديت
ديوونه
استامينوفن
A Memoir Of Madness
زنانه ترين اعترافات حوا
بي واژه
نقاشي صداها
آقای الف
خانم شین
عاقلانه
روپوش سرمه ای
روياهاي من
آخرين فرصت
آبی
تبسم
سيب سرخ خورشيد
شقايق
سیاه مشق
نیلوفرانه
سپید مثل برف
برگهای خاطره
دوگانه
يه فنجون قهوه با گردو
پنجره
اورانوس
نیمه پنهان
دختر نارنج و ترنج


November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
August 2007
September 2007
October 2007
December 2007
March 2008
May 2008
October 2008
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
November 2012

Gardoon Persian Templates

[Powered by Blogger]

XML