Forbidden Apple

 

Tuesday, September 29, 2009

* این بار شنیدنیه ، نه خوندنی !


.

                   

|

Sunday, September 27, 2009

*


رفته بودیم مسافرت ... یه شهر شلوغ ، پر از آدم ، پر از صدا ، پر از نور ... رفته بودیم نیویورک ...
.
حال و هوای عجیبی بود. ایرانیها از کشورها و شهرهای مختلف ساعتها راه اومده بودن تا اون روز به اعتراض جلوی سازمان ملل تجمع کنن ... یه تیم دوچرخه سوار رکاب زنان از تورنتو اومده بود ، یه آقایی از ژاپن ، کیهان کلهر و همسرش ( بماند که ما توی کافی شاپ دیدیمشون و با زنش هم کلی حرف زدیم ولی نشناخته بودیمش !) از ایران ... حتی خیلی از اونایی که اونجا بودن بچه هایی بودن که توی آمریکا بزرگ شده بودن و خوب بلد نبودن فارسی حرف بزنن. تا حالا این همه ایرانی کنار هم ندیده بودم، حتی توی جشن نوروز ... هزارها نفر با هم یک صدا شده بودن ... هزارها نفر با هم یک رنگ شده بودن ...
.
روی یکی از قشنگترین پلهای شهر راه رفتیم و تومار بزرگ و سبز رنگ رو بالای سرمون گرفتیم و کمی دورتر از مجسمه آزادی ، فریاد آزادی سر دادیم ... تیکه ای که تو دست ما بود از شهر دوشنبه تاجیکستان اومده بود ! چه دنیای کوچیکیه ...
.
.
پ.ن. الان خیلی کار دارم، دستم آزادتر شد از خاطره های این سفر مینویسم

                   

|

Friday, September 11, 2009

*



آیپاد صورتی رو بر میگردونه و نوشته حکاکی شده پشتشو میخونه:
- توت فرنگی موشی ! عجب، پس تو موشی و اینم اسمش توت فرنگیه !
- آره دیگه ...
- حتما همه عروسکهاتم اسم دارن !
- عروسک که سهله قربان ، اینجا همه چی از ماشین و جی پی اس و لپتاپ گرفته تا بامبوهام و حتی بعضی مجسمه ها اسم و جنسیت دارن . بعضی از عروسکها تولد هم دارن ! این کار حس خوبی بهم میده . وسایلمو متفاوت از بقیه میکنه و دنیا و زندگیمو پر میکنه ، ولی خب بدیش اینه که اگه اتفاقی واسه یه کدومشون بیفته بیشتر از معمول ناراحت میشی !!
یکی از مجسمه فرشته هامو نشون میده و اسمشو میپرسه .
- این آرییلِ . میدونی یه قانون نانوشته وجود داره که همه فرشته ها باید اسمشون با اِل یا اِلا تموم شه ؟!
.
این پرسنلایزد کردن (جنبه شخصی دادن ، شخصیت دادن ) رو خیلی دوست دارم . تو ایران یکم دست آدم بسته بود ولی اینجا هزار جور روش و سایت و مغازه وجود داره و به کمکشون میشه یه عالمه هدیه هیجان انگیز چه واسه خودت و چه واسه بقیه درست کنی .
یه سریشون با همین حکاکی کردن درست میشن . مثلا این ایده رو خیلی دوست دارم که عروس و داماد اسمهاشون و تاریخ ازدواجشونو قسمت داخلی حلقه هاشون حک میکنن . یا مثلا قشنگه که روی جاکلیدیت یا خودکارت یا سازدهنیت اسمت حکاکی شده یا هیجان انگیزه که به عشقت اِم اَند اِمی هدیه بدی که یه طرفش اسم خودت نوشته شده و یه طرفش اسم اون ...
یه سری با چاپ عکسه ، از چاپ عکس روی تی شرت و کاسه بشقاب گرفته تا کیک تولد و ... ولی با مزه ترینشون اینه که روی سی دی/دی وی دی فیلم عروسی و تولد و غیره یه عکس از اون مناسبت با اسم و تاریخ میزنن . یه جاهایی حتی عکستو توی یه سنگ شیشه ای چند وجهی یا کره ای شکل با لیزر حک میکنن .
اسم اون شخص یا آرم اون جای خاص رو میدی رو همه چی میزنن ، مثلا اسم نی نی کوچولو رو روی تمام پیش بندها و لبه های جورابها ، روی حوله ها و آستر کالسکه و ... میدوزی ...
مثلا تمام پرسنل یه شرکت تبلیغاتی یه ماگ دارن که روش اسمشون با یه کاریکاتور از خودشون چاپ شده .
میتونی توی منوی رستوران انتخاب کنی که غذاتو خودت بسازی ، به این ترتیب که انتخاب کنی چیها توش بریزن و از هرکدوم چه قدر بریزن و چه طوری .
اسم و آدرستو روی برچسب چاپ میکنی یا عکستو روی تمبر و نامه ای که میفرستی رو خاص خودت میکنی .
یه مغازه هایی هست به اسم یه خرس بساز ، میری اونجا که درواقع یه خرس عروسکی بخری مثلا ، ولی با این تفاوت که همه چیشو خودت انتخاب میکنی ، رنگ و جنس پوستش ، لاغر باشه یا چاق ، رنگ چشم ، اخم کنه یا بخنده ، چی بپوشه ، اینکه توشو با چی پر کنن و حتی میتونی توی دلش یه قلب بذاری .
عروس و داماد میدن از روی شکل خودشون عروسک میسازن برای روی کیکشون .
و و و ...
میدونم که مغازه ها این انتخاب رو میذارن صرفا برای فروش بیشتر و یه جور رقابته بین خودشون که کی ایده های بهتر میده ، ولی خب جالبن ، و توی این دنیای بی در و پیکر و بزرگ بهت این احساس رو میدن که تو هم یه نقشی توش داری و متفاوتی و مهمی ...

                   

|

Tuesday, September 08, 2009

*

نمی دونم دارن در مورد چی حرف میزنن ، اون وسطا میشنوم که یکی میپرسه:
- آخه چرا میگین بده ؟ ماشینای آمریکایی که باید خوب باشن که !
یهو میپرم وسط و ناخودآگاه میگم :
-چون سیستم مصرف گراییه و هیچ چیز آمریکایی طوری درست نشده که بنونی دراز مدت ازش استفاده کنی !
بقیه هم تایید میکنن و ...
به این سیستمشون فکر میکنم و تاثیرایی که روی آدم میذاره ... بعد فکر میکنم که انصافا هنوز تاثیری روی من نداشته . درواقع نهایت سعیمو میکنم که از دام مصرف اضافی فرار کنم . مثلا کلی تحقیق و بررسی روی آب شیر کردم که ببینم آیا واقعا به بدییه که میگن ، دیدم که کاملا عاری از مواد شیمیایی نیست ولی میشه خوردش و این فقط سیاستیه برای اینکه بطریهای آب (که به سالم بودنشون میشه شک کرد) فروش بره و چون سیستم ری سایکل کردن حداقل توی شهر ما (که یکی از مهمترین شهرای آمریکاست) هنوز خیلی فعال نیست یک عالمه زباله غیر قابل فرسایش بدی به خورد طبیعت . یا مثلا هی توی گوش مردم خوندن که بیاین خوراکیهای ارگانیک بگیرین که طبیعیه و هورمونی نیست و ... در حالی که تمام متخصصای تغذیه میگن که فرق چندانی ندارن (البته مال کانادا مثل اینکه بهتره چون اونجا سختگیرترن ) و صرفا فقط باید چند برابر پولشو بدی . کارهای دیگه ای هم میکنم ، مثلا به جای اینکه فرت و فرت حوله کاغذی (پیپر تاول ) استفاده کنم ( کاری که نود درصد ملت انجام میدن) یه پدیده هایی توی خونه دارم به اسم دم کنی ، ظرف خشک کن ، کهنه گردگیری و ... همیشه میوه و سبزیجات و حتی گوشت باز میگیرم (آخه یعنی چی که دو تا سیب رو بر میدارن بسته بندی میکنن ) و موقع خرید کردن از حداقل کیسه ممکن استفاده میکنم تا فوم و نایلون کمتری به خورد طبیعت بینوا بدم . فوج فوج نامه های بی ربط و تبلیغات میاد در خونه ، دلم به حال درختهای گناهی میسوزه و از پشت اون کاغذها به عنوان چک نویس استفاده میکنم . اگه وقتی شستن ظرفها تموم شد ، روی اسکاچ تمیز باشه و هنوز مایع ظرفشویی داشته باشه آب نمیکشمش که بمونه واسه دفعه بعد . از نایلونای خرید واسه دور ریختن زباله ها استفاده میکنم . وقتی میریم بوفه با وسواس تمام دقیقا به اندازه ای غذا میکشم که حد الامکان توی بشقابم چیزی نمونه و حیف و میل شه . وقتی میریم همبرگر بخوریم اگه آخر سر از این سس کوچولو پاکتیها رو میزمون بمونه حتما میذارم سر جاش و نمیذارم بندازنش دور و و و ...
داره یه کار دیگه میکنه و آب رو الکی باز گذاشته همینجور داره میره ، میگم که اول آب رو ببند . میگه :
- پول آب رو که دیگه صاحبخونه میده !
نگاش میکنم و فکر میکنم یعنی من آدم خسیسی ام ؟ و بعد جواب خودمو میدم . نه ، واقعا به خاطر پولش نیست ، علت کاملا چیز دیگه ایه ، چیزی که نمیدونم اسمش چیه ...

                   

|
As someone who has eaten forbidden apple, I should say it's so sweet and worthy to give the heaven for .

قهوه تلخ
آفروديت
ديوونه
استامينوفن
A Memoir Of Madness
زنانه ترين اعترافات حوا
بي واژه
نقاشي صداها
آقای الف
خانم شین
عاقلانه
روپوش سرمه ای
روياهاي من
آخرين فرصت
آبی
تبسم
سيب سرخ خورشيد
شقايق
سیاه مشق
نیلوفرانه
سپید مثل برف
برگهای خاطره
دوگانه
يه فنجون قهوه با گردو
پنجره
اورانوس
نیمه پنهان
دختر نارنج و ترنج


November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
August 2007
September 2007
October 2007
December 2007
March 2008
May 2008
October 2008
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
November 2012

Gardoon Persian Templates

[Powered by Blogger]

XML