*
چند روز پيش – موزه هنرهاي معاصر
× نقاش با طيفهاي مختلف خاكستري يه گلدون كشيده كه سايش افتاده روي ديوار. ميگم : كشيدن سايه رو توي نقاشي دوست دارم ... انگار كه توي خوابت خواب ميبيني ... به نظرش حرف نازي مياد .
.
× توي يه زمينهُ سورمه اي ، خطهاي راه راه سفيد كشيده ، مثل طرح پارچه . ميگم : خطهاي موازي گناهي ... ميگه : چرا گناهي ؟! ميگم : آخه هيچ وقت به هم نميرسن . ميگه : به قول بسيجيه مگر با اجازه ولايت فقيه ! ميخنديم . ياد يكي از نوشته هام ميافتم :
زن : زن و مرد مثل خطوط موازي هستند ، هيچوقت به هم نميرسند .
مرد : ولي خطوط موازي در آغوش هم خط راست را ترسيم ميكنند .
ميگه قشنگه ...
.
× از امپرسيونيزم ميگه ، كه توي نقاشيهاشون از رنگ تيره استفاده نميكنن ... به تابلوي بعدي ميرسيم . ميگه : بعضي تابلوها يه جوري ان كه آدم چيزي ازشون نميفهمه ، ولي حس بدي هم به آدم نميده ، دوسشون داري . عوضش بعضيهاي ديگشون چيزي كه ازشون نميفهمي هيچ ، آزارت هم ميدن . حرفشو كاملا تاييد ميكنم و از اون تابلو رد ميشيم . خطهاي رنگي بوم بعدي منو ياد تابلوهاي سهراب ميندازه ...
.
× ميرسيم به تابلوهاي پيكاسو . فكر ميكنم بعضيها كيفيت كارشون در حد معروفيتشون نيست . وقتي كه عامترين تا خاصترين قشر مردم اسم طرفو ميدونن ، كارش هم بايد طوري باشه عامترين تا خاصترين قشر مردم حرفشو بفهمن . اصلا مخالف اين سبكهاي عجيب و غريب و پيچيده نيستم . ولي ميگم يه شعر ، يه مجسمه ، يه نقاشي يا هر اثر هنري ديگه اي بايد جوري باشه كه حداقل اسكلت بنديشو همه بفهمن . مثل سؤالهاي يه امتحان استاندارد كه طراح سؤال در حد نمره قبولي سؤال معقول توش ميذاره ، تا شاگردهاي ضعيف هم شانس قبولي داشته باشن ، و البته همون طراح با تجربه يكي دو تا هم سؤال سخت و نكته دار ميذاره كه فقط شاگرد زرنگا بتونن جواب بدن . وقتي ميبيني كه هيچي از اون اثر نميفهمي اصلا حس خوبي بهت دست نميده ...
.
× چراغهاي مهتابي يه نور آبي خاصي ساختن . براي لحظاتي منو با خودش ميبره ... ميرم تا بشقابهاي ميناكاري شده ، تا كاشيهاي فيروزه اي محوطهُ مسجد امام توي اصفهان ، ميرم تا روسري آبي دوست خيالي بچگيهام ، ميرم تا ... احساس ميكنم دوست دارم بپرم توش .
.
× ميپرسه : اوضات چطوره ؟ ميگم : نميدونم ... انگار بُعد زمان و مكانو گم كردم ، انگار اصلا نيستم ، اين اطاق نداشتنو اين وضعيت شلم شوروام هم اين حالمو تشديد كرده . درك زيادي از اطرافم ندارم . انگار تقويم روميزي رو بر ميداري نگاش ميكني ، مثلا زده 14 شهريور ، ورقش ميزني ، ميبيني يهويي شده مثلا 22 شهريور ... سرشو تكون ميده .