*
تو آمدي ، كنارم نشستي
و از آن روز من دورترين روياها را باور دارم .
ديشب ديدم پرندهاي ميان دفترم آواز ميخواند
آنگونه قدمزنان تا ماه رفتم ، باور نميكني ؟
بيا كفشهايم را امتحان كن .
چه فرقي ميكند
من عاشق تو باشم يا تو عاشق من
چه فرقي ميكند رنگينكمان از كدام سمت آسمان آغاز ميشود ؟
سالي است كه ميدانم بيقراري چيست
درد چيست
آواز چيست
عشق چيست و
راز چيست ...
چشمهاي تو شناسنامهي مرا عوض كردند
امروز … من … يك ساله ميشوم .
آرامش گمشده ام را در نگاهت يافتم
و
نااميديهايم در گرماي آغوشت ذوب شد ...
دستهايم را بگير ...
دستهاي ما
امنترين خانه را خواهند ساخت ...