*
از لبم نام تو مي تراود
و در رگهاي بدنم
روح تو جاري است
به تو تکيه مي کنم
و کلماتم
با نام تو جان مي گيرند
تو
که پنهاني
در لحظه لحظه زندگي من !
.
تو را قسم مي دهم به تمام اطلسيها
نگذار بگوييم که تنهاييم
فرشته ها پشت ديوارند
شايد صدايمان را بشنوند
و دل نازکشان بشکند
ديگر نگوييم که تنهاييم
چرا تنها باشيم
وقتي خدا هست ؟
خدايي که دوستمان دارد
و تمام کوچه را براي آمدنمان
آب پاشي کرده است ...
.
حالا ديگر نمي ترسم
هر روز و هر روز
اشکهاي بسياري ريخته ام
شمعهاي بسياري افروخته ام
حتي بر شاخه هاي درختان
حتي در رهگذر باد
حتي در بلنداي آسمان ، روي ماه ...
دستانم را بگير
و همصداي گريه هايم شو
توي آسمان شب
هر ستاره
يک دعاست
شهابي رد شد
گوش کن !
اين
جواب روشن خداست