Forbidden Apple

 

Thursday, December 31, 2009

*

چه قدر شکسته شده ، چه قدر غصه لای چینهای مهربون صورتش جا داده ... کاش کاری از دستم بر میومد ، کاش میتونستم قطره ای آرامش بریزم توی دریای دلهره هاش ...
.
.
فکرم خیلی مشغوله ، نمیتونم تمرکز کنم . دارم به سالی که داره میاد فکر میکنم و کارهایی که میخوام حتما توی سال جدید انجام بدم ، بعد یهو قلبم تیر میکشه ، یاد روزهای پر تلاطم وطنم میوفتم ، یاد دانشگاهم که این روزها قلبش چه تند تند میزنه ، فکر میکنم یعنی چی میشه ؟ آخر این مسیر کجاست ؟ آزادی چه بهای سنگینی داره ...
یه عالمه حرف روی دلم تلنبار شده ، ولی نوشتنم نمیاد ... ولو میشم روی مبل و خیره میشم به چراغهای درخت کریسمس ، غرق میشم توی رویاهایی که این روزها توی بیداری میبینم ...
.
.
راستی ، واقعا درست گفتن که هیچ جا خونه خود آدم نمیشه ، حتی پیش مادرت ، توی خونه خواهرت ! دلم برای همتون تنگ شده ...

                   

|

Thursday, December 17, 2009

*

13-14 ساعت دیگه مامانمو میبینم ... حس عجیبی دارم ... دلم براش خیلی تنگ شده ...

                   

|

Sunday, December 13, 2009

*

با کلی شوق و ذوق اومده میگه : دارم میرم ایران ، چی میخوای از اونجا برات بیارم ؟
حس میکنم برق چشمم اتاق رو روشن کرده ، با نیشی كه از هر طرف تا گوشم بازه جواب میدم : بربری !!
چشماش قد هندونه شدن ! با تعجب میپرسه : نون بربری ؟؟
- آره ... نمیدونی چقد دلم میخواد یه نیمروی تپل با کره درست کنم ، زرده هاشم یکم شل بمونه ، از این حالتهایی كه بوش همه اتاق رو میگیره و همه دهنشون آب میفته ... بعد بشینم و با بربری کنجدی بخورم ...
آب دهنش رو قورت میده و میگه : آخه چجوری بیارمش ؟
فکر کنم نگاهم خیلی ملتمسانه است . خودش ادامه میده : باشه ... فریزش میکنم ، تو هواپیما هم میدم بزارن توی فریزر ...
چنان ذوقی کردم كه ... دارم با شیطنت آرزو میکنم كه کاش دید و بازدیدش زود تموم شه و تندی برگرده .. !

                   

|

Tuesday, December 08, 2009

*


چشماشو بسته بود ، انگشتاش رو روی زه های گیتار میلرزوند و از ته دلش داشت میخوند ... تقریبا همه داشتن یا زیر لب یا بلند باهاش همراهی میکردن . انگار هر ثانیه ای كه میگذشت موجی از خاطرات به ذهن و دلم میریخت ...
.
.
برف باریده ، اولین برف امسال ... و روی آدم برفیهای چراغی ، كه توی چمن جلوی خونه هان ، نشسته . انگاری آسمون غیرتش اجازه نداد كه ببینه آدم برفی از برف نباشه ، گرم باشه ، همیشگی باشه ...
آره ، خاطره ها عوض میشن ، دیگه اولین برف تو رو به یادم نمیاره ، خیلی بدم ، میدونم ؛)

                   

|

Thursday, December 03, 2009

* واقعا درست گفتن كه هر شهری ی طرحی ...





در کمال شرمندگی از روی ماه گیلدای عزیزم :
بازم رفته بودیم سفر ... این بار سر از ایالت تگزاز در اوردیم ، جایی كه همیشه توی فیلمهای وسترن اون رو پر از بیابون و کاکتوس و هفتیرکشی دیده بودیم ... چهار تا از شهراش رو رفتیم و جای همتون خالی خیلی بهمون خوش گذشت .
هیوستون ساختار عجیبی داره ، پر از ساختمون و پل و اتوبانه ، اتوبانها خیلی زیادن و همدیگررو قطع میکنن و از روی هم میگذرن و ... ولی یجوریه كه انگار اول اتابانهارو ساختن بعد هرجا كه شده خروجی بزنن ساختمون زدن !! یکی از بزرگترین مراکز پزشکیهای آمریکا اونجاست . اونشب كه ما اونجا بودیم عید شکرگزاری بود و کلی آتشبازی تماشا کردیم اونجا ...
سن آنتونیو ساختار مکزیکی اسپانیایی داره . یه رودخونه خوشگل كه دور تا دورش پر از رستورانها و کافیشاپهای هیجان انگیزه ، پر از نور و درخت و پل و ... قدم بزنی و بستنی بخوری و لاو بترکونی ! یه قلعه قدیمی توی شهره به اسم آلامو كه آمریکاییها و مکزیکیها اونجا با هم جنگیدن .
توی گلوستون کنار خلیج مکزیک میگو خوردیم و صدف جمع کردیم ... به خاطر شکرگزاری تقریبا همه شهر تعطیل بود !
بیشترین اوقات رو توی آستین بودیم . پر از تپه ، پر از رود ، پر از جاده های سر سبز و پر پیچ و خم كه یاد جاده چالوس مینداختنت ...
قشنگترین منظره :
کنار دریاچه تراویس ، ( عکسش اون بالاست ، راستی اون خونه تکی نارنجی مال صاحب بند و بساط مارک دِل اِ ) ، غروب آفتاب ... خورشید قرمز مییاد و مییاد ، به آب بوسه میزنه و توی آغوشش حل میشه ...
شاهکار طبیعت :
غار ( اون یکی عکس ) ... مثل غار علیصدر خودمون ولی این آبی نیست و توش قدم میزنی ...
از افتخارات من :
همه سرمای بدی خوردن ، در واقع آنفلوانزا گرفتن ، در کمال تعجب فقط من ازشون نگرفتم !!!
اندر باب مصائب ما :
یه سی دی خارچین (متضاد گلچین ) رو كه از زهره رو نبین سی دی رو بشکن گرفته تا هوس شهره اون تو بود رو ۴-۵ بار تا آخر گوش کردیم ! همگی با هم به توافق رسیدیم كه جایزه صلح نوبل رو باید بدن بهمون !!
هیجان انگیزترین اتفاق :
یک آقای گوزن خیلی محترم از کنار جاده با سرعت به طرف ماشین میدوید كه از خیابون رد شه ...
مشخصه اصلی شهر :
علامت سر گاو شاخدار رو همه جا میبینی ، روی ماشینها ، نوک چراغ خیابونا ، توی نرده ها ، .... جالبه كه نقشه ایالات هم بی شباهت به سر گاو نیست !
مورد علاقه ترین تابلو راهنمایی رانندگی کنار جاده من !:
اداپت ا استریت ( خیابون رو به فرزند خوندگی قبول کنین !!)
از جاذبه های توریستی رستوران ، توی جاده :
دستشویی تمیز خروجی ۱۴۵ !!
در آخر :
با کمال تشکر از دوست عزیز و مهربونی كه تمام این مدت خونه اون بودیم ، و با تشکر از کلانتری محل ، آتشنشانی محل و خانواده رضوی !
راستی اون یکی عکسو از پنجره هواپیما گرفتم ...

                   

|
As someone who has eaten forbidden apple, I should say it's so sweet and worthy to give the heaven for .

قهوه تلخ
آفروديت
ديوونه
استامينوفن
A Memoir Of Madness
زنانه ترين اعترافات حوا
بي واژه
نقاشي صداها
آقای الف
خانم شین
عاقلانه
روپوش سرمه ای
روياهاي من
آخرين فرصت
آبی
تبسم
سيب سرخ خورشيد
شقايق
سیاه مشق
نیلوفرانه
سپید مثل برف
برگهای خاطره
دوگانه
يه فنجون قهوه با گردو
پنجره
اورانوس
نیمه پنهان
دختر نارنج و ترنج


November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
August 2007
September 2007
October 2007
December 2007
March 2008
May 2008
October 2008
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
November 2012

Gardoon Persian Templates

[Powered by Blogger]

XML