*
با کلی شوق و ذوق اومده میگه : دارم میرم ایران ، چی میخوای از اونجا برات بیارم ؟
حس میکنم برق چشمم اتاق رو روشن کرده ، با نیشی كه از هر طرف تا گوشم بازه جواب میدم : بربری !!
چشماش قد هندونه شدن ! با تعجب میپرسه : نون بربری ؟؟
- آره ... نمیدونی چقد دلم میخواد یه نیمروی تپل با کره درست کنم ، زرده هاشم یکم شل بمونه ، از این حالتهایی كه بوش همه اتاق رو میگیره و همه دهنشون آب میفته ... بعد بشینم و با بربری کنجدی بخورم ...
آب دهنش رو قورت میده و میگه : آخه چجوری بیارمش ؟
فکر کنم نگاهم خیلی ملتمسانه است . خودش ادامه میده : باشه ... فریزش میکنم ، تو هواپیما هم میدم بزارن توی فریزر ...
چنان ذوقی کردم كه ... دارم با شیطنت آرزو میکنم كه کاش دید و بازدیدش زود تموم شه و تندی برگرده .. !