*
شازده کوچولو گفت : نه , من پی دوست میگردم . نگفتی اهلی کردن یعنی چه ؟
روباه گفت : اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده ای است , یعنی علاقه ایجاد کردن ...
البته تو برای من هنوز پسر بچه ای بیش نیستی , مثل صدها هزار پسر بچه دیگر , و من نیازی به تو ندارم . تو هم نیازی به من نداری . من نیز برای تو روباهی هستم شبیه به صدها هزار روباه دیگر . ولی تو اگر مرا اهلی کنی هر دو به هم نیازمند خواهیم شد . تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود ....... بی زحمت مرا اهلی کن !
.
.
.
_ بهتر بود به وقت دیروز می آمدی . تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه ببعد کم کم خوشحال خواهم شد , و هر چه بیشتر وقت بگذرد احساس خوشحالی من بیشتر خواهد شد . سر ساعت چهار نگران و هیجان زده خواهم بود و آن وقت به ارزش خوشبختی پی خواهم برد . ولی اگر در وقت نامعلومی بیایی دل مشتاق من نمی داند کی خود را برای استقبال تو بیاراید ... آخر در هر چیزی باید آیینی باشد .
.
.
.
فرض کن که موبایلت زنگ میزنه , کالر آیدی هم که داره و میبینی که کیه ... خب میتونی ریجکتش کنی , میتونی بذاری رو سایلنت یا رو پیغامگیر , میتونی خاموشش کنی یا مثلا بذاریش توی کشو ... ولی حالا تصور کن که یه زنگ خاص گذاشتی برای شماره عزیزترین کست ... قشنگ قشنگ تصور کن ها ! عزیزترین عزیزترینهات ... میدونی هم که توی فلان روز یا فلان ساعت زنگ میزنه بهت ... چی کار میکنی ؟ ریجکتش میکنی ؟ رو پیغامگیرت ضبط میکنی که بعدا خودم بهت زنگ میزنم ؟ یا می دویی و گوشی رو بر میداری حتی اگه توی بدترین وضعیت باشی , حتی اگه دستت بنده , حتی اگه خوابی , حتی اگه خسته ای ... ؟
.
.
.
راهب های تبتی و عابدهای بودایی قبل از شروع عبادتشون , توی ساعتهای خاصی از شبانه روز با چوبهای مخصوص اون طبلهای بزرگ رو میزنن ...
هر هفته بعد از ظهر شنبه و صبح یکشنبه سر ساعت خاصی ناقوسهای کلیسا به صدا در میان و توی چهل روز روزه بزرگ هر روز بهد از ظهر ...
هر روز , پنج دفعه , سر ساعتهای مشخصی بانگ اذان توی فضای شهر و روستا میپیچه ...
.
.
میبینی ؟ میخواد که اهلیت کنه ... میخواد که براش خاص باشی ... میخواد که برات خاص باشه ... دوستت داره , خیلی بیشتر از اون چیزی که حتی بتونی تصور کنی ... عزیزه ... خیلی خیلی زیاد ... داره صدات میزنه ... حالا خودت بگو , چی کار میکنی ؟