Forbidden Apple

 

Monday, February 19, 2007

*

شازده کوچولو گفت : نه , من پی دوست میگردم . نگفتی اهلی کردن یعنی چه ؟
روباه گفت : اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده ای است , یعنی علاقه ایجاد کردن ...
البته تو برای من هنوز پسر بچه ای بیش نیستی , مثل صدها هزار پسر بچه دیگر , و من نیازی به تو ندارم . تو هم نیازی به من نداری . من نیز برای تو روباهی هستم شبیه به صدها هزار روباه دیگر . ولی تو اگر مرا اهلی کنی هر دو به هم نیازمند خواهیم شد . تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود ....... بی زحمت مرا اهلی کن !
.
.
.
_ بهتر بود به وقت دیروز می آمدی . تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه ببعد کم کم خوشحال خواهم شد , و هر چه بیشتر وقت بگذرد احساس خوشحالی من بیشتر خواهد شد . سر ساعت چهار نگران و هیجان زده خواهم بود و آن وقت به ارزش خوشبختی پی خواهم برد . ولی اگر در وقت نامعلومی بیایی دل مشتاق من نمی داند کی خود را برای استقبال تو بیاراید ... آخر در هر چیزی باید آیینی باشد .
.
.
.
فرض کن که موبایلت زنگ میزنه , کالر آیدی هم که داره و میبینی که کیه ... خب میتونی ریجکتش کنی , میتونی بذاری رو سایلنت یا رو پیغامگیر , میتونی خاموشش کنی یا مثلا بذاریش توی کشو ... ولی حالا تصور کن که یه زنگ خاص گذاشتی برای شماره عزیزترین کست ... قشنگ قشنگ تصور کن ها ! عزیزترین عزیزترینهات ... میدونی هم که توی فلان روز یا فلان ساعت زنگ میزنه بهت ... چی کار میکنی ؟ ریجکتش میکنی ؟ رو پیغامگیرت ضبط میکنی که بعدا خودم بهت زنگ میزنم ؟ یا می دویی و گوشی رو بر میداری حتی اگه توی بدترین وضعیت باشی , حتی اگه دستت بنده , حتی اگه خوابی , حتی اگه خسته ای ... ؟
.
.
.
راهب های تبتی و عابدهای بودایی قبل از شروع عبادتشون , توی ساعتهای خاصی از شبانه روز با چوبهای مخصوص اون طبلهای بزرگ رو میزنن ...
هر هفته بعد از ظهر شنبه و صبح یکشنبه سر ساعت خاصی ناقوسهای کلیسا به صدا در میان و توی چهل روز روزه بزرگ هر روز بهد از ظهر ...
هر روز , پنج دفعه , سر ساعتهای مشخصی بانگ اذان توی فضای شهر و روستا میپیچه ...
.
.
میبینی ؟ میخواد که اهلیت کنه ... میخواد که براش خاص باشی ... میخواد که برات خاص باشه ... دوستت داره , خیلی بیشتر از اون چیزی که حتی بتونی تصور کنی ... عزیزه ... خیلی خیلی زیاد ... داره صدات میزنه ... حالا خودت بگو , چی کار میکنی ؟

                   

|

Wednesday, February 14, 2007

* My Valentine !!

.............
..........................
................
......
......................
..............
...................
.
.
.
سعی نکنین رمزگشایی کنین که ! این نوشته هه کاملا خصوصیه !!

                   

|

Friday, February 09, 2007

*

میدونم ... قبلا هم گفتم ... ولی چه کنم که هر روز بارها و بارها پیش خودم تکرار میکنم :
مگه چمدونت چه قدر بزرگ بود که همه دنیارو گذاشتی توش و با خودت بردی ... ؟!
.
.
یادته بهت گفتم که :
آغوشت برام مثل یه تیکه از بهشت می مونه ...؟!
.
.
حالا خودت بگو :
اگه یکیو از دنیا و بهشتش دور کنی , چی براش می مونه ؟؟
.
.
هیچی برام باقی نمونده ... هیچی , بغیر از عشقت ... تنها چیزیه که بخاطرش زندگی می کنم ...

                   

|
As someone who has eaten forbidden apple, I should say it's so sweet and worthy to give the heaven for .

قهوه تلخ
آفروديت
ديوونه
استامينوفن
A Memoir Of Madness
زنانه ترين اعترافات حوا
بي واژه
نقاشي صداها
آقای الف
خانم شین
عاقلانه
روپوش سرمه ای
روياهاي من
آخرين فرصت
آبی
تبسم
سيب سرخ خورشيد
شقايق
سیاه مشق
نیلوفرانه
سپید مثل برف
برگهای خاطره
دوگانه
يه فنجون قهوه با گردو
پنجره
اورانوس
نیمه پنهان
دختر نارنج و ترنج


November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
August 2007
September 2007
October 2007
December 2007
March 2008
May 2008
October 2008
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
November 2012

Gardoon Persian Templates

[Powered by Blogger]

XML