رفته بودیم مسافرت ... یه شهر شلوغ ، پر از آدم ، پر از صدا ، پر از نور ... رفته بودیم نیویورک ... . حال و هوای عجیبی بود. ایرانیها از کشورها و شهرهای مختلف ساعتها راه اومده بودن تا اون روز به اعتراض جلوی سازمان ملل تجمع کنن ... یه تیم دوچرخه سوار رکاب زنان از تورنتو اومده بود ، یه آقایی از ژاپن ، کیهان کلهر و همسرش ( بماند که ما توی کافی شاپ دیدیمشون و با زنش هم کلی حرف زدیم ولی نشناخته بودیمش !) از ایران ... حتی خیلی از اونایی که اونجا بودن بچه هایی بودن که توی آمریکا بزرگ شده بودن و خوب بلد نبودن فارسی حرف بزنن. تا حالا این همه ایرانی کنار هم ندیده بودم، حتی توی جشن نوروز ... هزارها نفر با هم یک صدا شده بودن ... هزارها نفر با هم یک رنگ شده بودن ... . روی یکی از قشنگترین پلهای شهر راه رفتیم و تومار بزرگ و سبز رنگ رو بالای سرمون گرفتیم و کمی دورتر از مجسمه آزادی ، فریاد آزادی سر دادیم ... تیکه ای که تو دست ما بود از شهر دوشنبه تاجیکستان اومده بود ! چه دنیای کوچیکیه ... . . پ.ن. الان خیلی کار دارم، دستم آزادتر شد از خاطره های این سفر مینویسم