Forbidden Apple

 

Tuesday, September 08, 2009

*

نمی دونم دارن در مورد چی حرف میزنن ، اون وسطا میشنوم که یکی میپرسه:
- آخه چرا میگین بده ؟ ماشینای آمریکایی که باید خوب باشن که !
یهو میپرم وسط و ناخودآگاه میگم :
-چون سیستم مصرف گراییه و هیچ چیز آمریکایی طوری درست نشده که بنونی دراز مدت ازش استفاده کنی !
بقیه هم تایید میکنن و ...
به این سیستمشون فکر میکنم و تاثیرایی که روی آدم میذاره ... بعد فکر میکنم که انصافا هنوز تاثیری روی من نداشته . درواقع نهایت سعیمو میکنم که از دام مصرف اضافی فرار کنم . مثلا کلی تحقیق و بررسی روی آب شیر کردم که ببینم آیا واقعا به بدییه که میگن ، دیدم که کاملا عاری از مواد شیمیایی نیست ولی میشه خوردش و این فقط سیاستیه برای اینکه بطریهای آب (که به سالم بودنشون میشه شک کرد) فروش بره و چون سیستم ری سایکل کردن حداقل توی شهر ما (که یکی از مهمترین شهرای آمریکاست) هنوز خیلی فعال نیست یک عالمه زباله غیر قابل فرسایش بدی به خورد طبیعت . یا مثلا هی توی گوش مردم خوندن که بیاین خوراکیهای ارگانیک بگیرین که طبیعیه و هورمونی نیست و ... در حالی که تمام متخصصای تغذیه میگن که فرق چندانی ندارن (البته مال کانادا مثل اینکه بهتره چون اونجا سختگیرترن ) و صرفا فقط باید چند برابر پولشو بدی . کارهای دیگه ای هم میکنم ، مثلا به جای اینکه فرت و فرت حوله کاغذی (پیپر تاول ) استفاده کنم ( کاری که نود درصد ملت انجام میدن) یه پدیده هایی توی خونه دارم به اسم دم کنی ، ظرف خشک کن ، کهنه گردگیری و ... همیشه میوه و سبزیجات و حتی گوشت باز میگیرم (آخه یعنی چی که دو تا سیب رو بر میدارن بسته بندی میکنن ) و موقع خرید کردن از حداقل کیسه ممکن استفاده میکنم تا فوم و نایلون کمتری به خورد طبیعت بینوا بدم . فوج فوج نامه های بی ربط و تبلیغات میاد در خونه ، دلم به حال درختهای گناهی میسوزه و از پشت اون کاغذها به عنوان چک نویس استفاده میکنم . اگه وقتی شستن ظرفها تموم شد ، روی اسکاچ تمیز باشه و هنوز مایع ظرفشویی داشته باشه آب نمیکشمش که بمونه واسه دفعه بعد . از نایلونای خرید واسه دور ریختن زباله ها استفاده میکنم . وقتی میریم بوفه با وسواس تمام دقیقا به اندازه ای غذا میکشم که حد الامکان توی بشقابم چیزی نمونه و حیف و میل شه . وقتی میریم همبرگر بخوریم اگه آخر سر از این سس کوچولو پاکتیها رو میزمون بمونه حتما میذارم سر جاش و نمیذارم بندازنش دور و و و ...
داره یه کار دیگه میکنه و آب رو الکی باز گذاشته همینجور داره میره ، میگم که اول آب رو ببند . میگه :
- پول آب رو که دیگه صاحبخونه میده !
نگاش میکنم و فکر میکنم یعنی من آدم خسیسی ام ؟ و بعد جواب خودمو میدم . نه ، واقعا به خاطر پولش نیست ، علت کاملا چیز دیگه ایه ، چیزی که نمیدونم اسمش چیه ...

                   

|
As someone who has eaten forbidden apple, I should say it's so sweet and worthy to give the heaven for .

قهوه تلخ
آفروديت
ديوونه
استامينوفن
A Memoir Of Madness
زنانه ترين اعترافات حوا
بي واژه
نقاشي صداها
آقای الف
خانم شین
عاقلانه
روپوش سرمه ای
روياهاي من
آخرين فرصت
آبی
تبسم
سيب سرخ خورشيد
شقايق
سیاه مشق
نیلوفرانه
سپید مثل برف
برگهای خاطره
دوگانه
يه فنجون قهوه با گردو
پنجره
اورانوس
نیمه پنهان
دختر نارنج و ترنج


November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
August 2007
September 2007
October 2007
December 2007
March 2008
May 2008
October 2008
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
November 2012

Gardoon Persian Templates

[Powered by Blogger]

XML