*
تصور كن يه عالمه دونهُ شن داري . يه دونشو بذار روي يه سطح بزرگ , يكي ديگه بذار روش , و حالا يكي ديگه . همينجور اين كارو ادامه بده . دونه شنها رو پشت سر هم بذار رو همديگه . حالا يه تلِ گندهُ شني داري , مثل يه تپه . يه دونهُ ديگه يذار روش , ميبيني ؟ بازم مثل يه تپست .
حالا شروع كن دونهها رو يكي يكي برداشتن . يكي , دوتا , دهتا ... بهش نگاه كن , هنوزم شبيه يه تپست . اونقدر برشون دار تا از تپه هيچي نمونه .
ميتوني دقيقاً بگي با گذاشتن كدوم دونه تپه كامل شد ؟ يا ميتوني دقيقاً بگي با برداشتن كدوم دونه تپه از بين رفت ؟ ميتوني مرزي بينشون تعريف كني ؟
وقتي كه دلت شروع ميكنه از دست كسي ناراحت شدن , دقيقاً همينجوريه . هيچوقت نميشه دقيقاً گفت كه كدوم رفتار يا كدوم حرف اون شخص باعث شد كه يهو ازش زده بشي و حتي ديگه نخواي ببينيش .
اين مثال فقط براي دلخور يا عصباني شدن نيست , ميتونه براي خيلي چيزاي ديگه هم صدق كنه , مثل دِپرِسد شدن , هيچوقت نميشه گفت كه دقيقاً چرا دلت گرفته ...