*
حاضرم ده سال از عمرمو بدم ولي دوباره مثل اون موقعها بياي دنبالم و بريم ساعتها قدم بزنيم … زير بارون بستني يخي بخوريم و به مردمي كه متعجب نگاهمون ميكنن بخنديم …. از بودنت آرامش از دست رفتمو دوباره پيدا كنم و انگشتاي باريك و سردم از دستاي مهربونت گرمي بگيرن … بهت احتياج دارم ، ميفهمي ؟؟؟
يادته ميخواستيم خيابون وليعصرو از اون اولش تا آخر آخرش پياده بريم ؟ اون روزي كه اومدي دنبالم اين كارو ميكنيم ، اينو به خودم قول دادم …