Forbidden Apple

 

Saturday, December 18, 2004

* Nothing is real but pain now


نوشته شده توسط ليلا جمعه، 12 دى، 1382
مي‌گم : « گوشي رو ببر نزديك دهنت ، نمي‌شنوم ! » مي‌گه : كم مونده قورتش بدم عزيزم ! » مي‌گم : « چي مي‌گي ؟ » مي‌گه : « گفتم دوستت دارم ! » مي‌گم : « چقدر صدا مياد شيشهء ماشين رو بكش بالا ! » مي‌گه : « آخه سرم بيرونه ، مي‌ترسم كنده بشه ! » مي‌گم : « ديوونه ! اين چيه گوش مي‌دي ؟» مي‌گه : « متاليكا ! دوست داري ؟ » مي‌گم : « نه ! »
I can't remember anything
Can't tell if this is true or dream
Deep down inside I feel to scream
This terrible silence stops me
مي‌گه : « هوا خيلي خوبه ! » مي‌گم : « مگه تو پشت فرمون نيستي كه كله‌ات رو بيرون كردي ؟ » مي‌گه : « نه عزيزم ، دوستمه ! » مي‌گم : « جلوي اون اينجوري نگو ! » مي‌گه : « از خودمونه ! »
Now that the war is through with me
I'm waking up, I cannot see
That there's not much left of me
Nothing is real but pain now
صداي لاستيك هاي ماشين مياد كه در اثر ترمز روي آسفالت كشيده مي‌شه سرش رو دوباره بيرون مي‌بره ( اينو مي‌شه از زياد شدن صداي ماشينها و كم شدن صداي موزيك فهميد ... ) و داد مي‌زنه : ماييدي گارو !!!! ( مي‌تونم تصورش كنم كه انگشت ميانيشو رو به راننده‌اي كه جلوي ماشينشون پيچيده گرفته ) ...........
مي‌گم : « با من بودي ؟ » مي‌گه : « نه عزيز ، مگه كسي با عشقش اينجوري حرف مي‌زنه ؟ من خيلي دوستت دارم ! » مي‌گم : « مستي ؟ » مي‌گه : « يه كم ! » مي‌گم : « دوستت چي ؟ اون كه پشت رل نشسته ؟ » مي‌گه : « اندازه ء من ! » مي‌گم : « خدا رحم كنه ! » مي‌گه : « اونم مسته ! » مي‌گم : « ولي وقتي تو اين حالت چيزي مي‌گي بيشتر باورم مي‌شه ، مستي و راستي ! وقتي قربون صدقه ام مي‌ري ........راستي ! هميشه مي‌خواستم اينو ازت بپرسم چرا اينقدر مي‌خوري ؟ » مي‌گه : « برا اينكه فراموش كنم …..»
دوباره صداي ترمز مياد ..........
Hold my breath as I wish for death
Oh please God, wake me
Back in the womb it's much too real
In pumps life that I must feel
But can't look forward to reveal
Look to the time when I'll live
Fed through the tube that sticks in me
Just like a wartime novelty
Tied to machines that make me be
Cut this life off from me
مي‌گم : « مي‌شه صداي ضبط رو كم كني ؟ خوب نمي‌شنومت ! » مي گه : « مي‌بندمش عزيزم ، وقتي صداي تو هست من خرم اگه چيز ديگه‌اي گوش كنم ! قربونت برم ! » مي‌گم : « چي رو مي‌خواي فراموش كني ؟ اين چيه ؟ بازم كه روشنش كردي؟ ...........................اين چيه ؟ .................»
اللّهم انّي اسئلك برحمتك الّتي وسعت كلّ شي ء
و بقوتك الّتي قهرت بها كلّ شيء
و خضع لها كلّ شيء و ذلّ لها كلّ شي ء
و بجبروتك الّتي غلبت بها كلّ شي ء
مي‌گم : «.....اين دوستته ؟ چه صدايي داره !!!! چش شد ؟ » مي‌گه : « گفتم كه مي‌خوام فراموش كنم ! مي‌خوام يادم بره…. اون دوستم رو كه تو اون عمليات عاشق اون دختره شده بود ، بايد مي‌ديديش ! فرداي روزي كه دختره رو با بيل مكانيكي دار زدن خودشو با حلقهء بسكتبال حلق آويز كرد ، بايد مي‌ديديش ! نمي‌فهمي من چي مي‌گم ! ..........»
.......من چيزي نمي‌گم
مي‌گه : « يه دوستي داشتم ، هم سن و سال خودم بود شبها با هم پشت مي‌داديم به خاكريز ستاره هامونو به هم نشون مي‌داديم ! ...يه شب وقتي آتيش شروع شد من دويدم .....آخه من تو تيم مدرسه مون قهرمان دو بودم ....ولي اون دويدنش خوب نبود و موند سعي كردم ببرمش ولي نشد ... فرداش كه رفتم سراغش جاي دستم هنوز رو صورتش مونده بود ........»
.......من چيزي نمي‌گم
....لرحمتك و يناديك بلسان اهل توحيدك
و يتوسلّ اليك بربّوبيتك يا مولاي فكيف يبقي في العذاب
و هو يرجو ما سلف من حلمك ام كيف تولّمه النّار...
مي‌گم : « دوستت چه صدايي داره ! دلمو ريش كرد ! » مي‌گه : « قربون دلت برم ! صداش مال گاز خردله ! مي‌دوني چيه ؟ » مي‌گم : « آره ،تو هم ؟ » مي‌گه : « من هم ! » مي‌گه : « گريه مي‌كني ؟ من فكر مي‌كردم دختر قوي‌اي باشي ! » مي‌گم : « منو ببخش ! » مي‌گه : « بابت چي ؟ » مي‌گم : « هميشه مست بودي ... فكر مي‌كردم تو كلّه‌ات فقط هوا باشه ....» مي‌گه : « من هميشه سعي مي‌كنم دلقك خوبي باشم ..ولي بعضي وقتا نمي‌شه ! مي‌دوني از كجا بر مي‌گردم كه حالم خرابه ؟ » مي‌گم : « مگه نگفتي باشگاه ؟ » مي‌گه : « نه ! ...بيمارستان ! دوستم داره مي‌ميره ! » مي‌گم : « اونم شيمياييه ؟ » مي‌گه : « آره ! يه دختر كوچولوي خوشگل و ماماني داره ! ........كاش مثل يه مرد بميره ...»
......من چيزي نمي‌گم
مي‌گه : « من ديگه رسيدم بعداً بهت زنگ مي‌زنم . » مي‌گم : « كجا ؟ » مي‌گه : « ببينم اين يارو چيزي براي خوردن داره ! ……..سپرده بودم برام بياره اگه آورده باشه برم بگيرمشون » مي‌گم : « تو كه همين الان هم حالت خرابه ! » بلند بلند مي‌خنده و خداحافظي مي‌كنه .......
Hold my breath as I wish for death
Oh please God, wake me
Now the world is gone I'm just one
Oh God help me Hold my breath as I wish for
Death
Oh please God, help me
Darkness Imprisoning me
All that I see
Absolute horror
I cannot live
I cannot die
Trapped in myself
Body my holding cell
Landmine Has taken my sight
Taken my speech
Taken my hearing
Taken my arms
Taken my legs
Taken my soul
Left me with a life in Hell

                   

|
As someone who has eaten forbidden apple, I should say it's so sweet and worthy to give the heaven for .

قهوه تلخ
آفروديت
ديوونه
استامينوفن
A Memoir Of Madness
زنانه ترين اعترافات حوا
بي واژه
نقاشي صداها
آقای الف
خانم شین
عاقلانه
روپوش سرمه ای
روياهاي من
آخرين فرصت
آبی
تبسم
سيب سرخ خورشيد
شقايق
سیاه مشق
نیلوفرانه
سپید مثل برف
برگهای خاطره
دوگانه
يه فنجون قهوه با گردو
پنجره
اورانوس
نیمه پنهان
دختر نارنج و ترنج


November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
August 2007
September 2007
October 2007
December 2007
March 2008
May 2008
October 2008
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
November 2012

Gardoon Persian Templates

[Powered by Blogger]

XML