*
ْ نگاه كپل ْ
* چراغقرمز بود يا ترافيك يادم نميآد , با ويولون توي دستش نزديك شد . سعي ميكرد خودشو شاد نشون بده و عيدتون مبارك رو خيلي غليظ بگه , ولي آهنگش غمگين بود .
گفتم : من نميتونم , خودت پولو بده بهش ... گفتي : چرا آخه ؟ گدايي كه نميكنه , دستمزد آهنگ زدنشو ميگيره . گفتم : نميدونم ...
ولي ميدوني ؟ داشت گريه ميكرد , داشت بدون اشك گريه ميكرد . اوني كه گدايي ميكنه آبروشو به حراج گذاشته , ولي اون پيرمرد نوازنده داشت اشكاشو با آهنگش ميريخت بيرون , داشت گريههاشو ميفروخت ... نميتونم ... نميتونم بهش نگاه كنم و اون توي چشمام بشكنه ... نميتونم شكستن يه مرد رو لابهلاي گريهي بيصداش ببينم ... سختمه , لهم ميكنه ...
نميتونم بهايي برابر تمام اينها پرداخت كنم , عوضش به صورتش لبخند زدم . توي سكوتم و توي لبخندم يه دنيا حرف بود , با نگاه متعجبش بهم فهموند كه اونارو شنيده . رد شديم ...
.
* يه ْ اللّه ْ سبز بالا سر يه سقّاخونه ... اونقدري بالا بود كه براي ديدنش مجبور بشي سرتو بالا بگيري و بعد زير لب زمزمش كني , و با نگاهت رو به آسمون بهش بگي كه : خدا جونم ! عطيمي , بالايي , عجيبي , ناشناختهاي , عزيزي ... بندتم , كوچيكم , پايينم , مطيعم ...
نور لرزون شمعها توي تاريكي شب , هالهاي از قداست به كل قضيه ميده ...
ميسوزه و اشك ميريزه , و اشكاش روي پيكر نرمش سفت ميشن تا تموم نشن , تا توي گذر ثانيهها گم نشن ...
عمر شمع توي زمستون بيشتره , مگه نه ؟ : )
.
* بعد تمام تنشهايي كه در طي روز داشتم , بعد تمام لرزيدنهاي دل كوچيكم , از تمام آرامشهاي دنيا سهم من ميشه يه دست مهربون , يه گرماي نگاه , يه بوسهي كوچولو , يه بغل امن , يه آهنگ , يه آواز قشنگ , يه آبنبات , يه لبخند ... :*