Forbidden Apple

 

Friday, January 14, 2005

*



ميگم : چه شب قشنگيه ... تاريك و ساكت ... صورتتو توي موهام تكون مي‌دي . انگاري مي‌خواي كه با موهام صورتتو نوازش بدي , مي‌گي : براي من قشنگترين شب موهاي مشكي توِ . اينو كه مي‌گي دستتو محكمتر مي‌چسبونم بهم . تكيه دادم بهت و تو هم از پشت بغلم كردي . نشستيم رو به روي آتيش . چادرمون كمي اون طرف‌تره . با يه دستت هر دو تا دستامو پوشش مي‌دي و با اون يكي دستت يكي از چوبهاي كنار آتيش رو بر مي‌داري و سيب‌زميني‌هاي توي آتيش رو بر مي‌گردوني . امشب ماه نيستش و ستاره‌ها خيلي درخشان‌تر ديده مي‌شن . خيره شدم به اون دور دورا و فكر مي‌كنم . هيچوقت اينو بهت نگفتم , ولي توي چشمام مي‌بينيش , مگه نه ؟ وقتي كه هستي , وقتي كه كنارمي آروم آرومم , ديگه از هيچي نمي‌ترسم ... دستتو مي‌برم سمت لبام و بوسش مي‌كنم . مي‌كشمش روي صورتم . خودت دستتو كه دست منم حلقه شده بهش هدايت مي‌كني سمت موهام و تارهاي پريشونشو مي‌ذاري پشت گوشم . بعدش آروم گوشمو بوس مي‌كني . لبخند مي‌زنم . نمي‌بيني ولي حسش مي‌كني , دستاتو محكمتر حلقه مي‌كني دور بازوها و كمرم . مي‌گم : يعني سيارهُ شازده كوچولو كدوم يكيه ؟ مي‌گي : ستارهُ شاهزاده خانم من كدومه ؟ دستمو همراه دست تو دراز مي‌كنم و يه ستارهُ كوچولوي كم نورو نشون مي‌دم . با تعجب مي‌پرسي : اون ؟ مي‌گم آخه همه دوست دارن كه ستاره گنده‌ها مال اونا باشه , ولي اينجوري مي‌دوني كه اين مال خود خودته ... خندت مي‌گيره و قلقلكم مي‌دي . مي‌خندم و بلند مي‌شم فرار مي‌كنم . مي‌رم سمت آتيش . مي‌گم : مي‌خوام مثل بومي‌ها دور آتيش برقصم . با اشتياق نگام مي‌كني . شروع مي‌كنم به آوازاي عجيب و غريب خوندن و چرخيدن دور آتيش : آگوندا بوبامبا ... دستها و سرمو تكون مي‌دم و مي‌چرخم . مي‌خندي و مي‌گي : واسه همين ديوونه‌بازي‌هاته كه ديوونتم ... منم مي‌خندم . مياي سمتم و درست پشت سر من شروع مي‌كني به چرخيدن : آگو گواندابي ... نمي‌دونم چند دقيقه , ولي همين‌جور دور آتيش مي‌رقصيم و آواز مي‌خونيم . يه هو يه شهاب رد مي‌شه . وايساديم . خيره شديم توي چشماي همديگه . دست راستمو مي‌ذارم روي شونهُ راستت , تو هم دست چپتو مي‌ذاري روي شونهُ چپ من . همزمان آرزو مي‌كنيم . از توي چشمام مي‌خونيش , مگه نه ؟
.
.
× عكس مال فردا صبحشه ! ( دو نقطه دي )

                   

|
As someone who has eaten forbidden apple, I should say it's so sweet and worthy to give the heaven for .

قهوه تلخ
آفروديت
ديوونه
استامينوفن
A Memoir Of Madness
زنانه ترين اعترافات حوا
بي واژه
نقاشي صداها
آقای الف
خانم شین
عاقلانه
روپوش سرمه ای
روياهاي من
آخرين فرصت
آبی
تبسم
سيب سرخ خورشيد
شقايق
سیاه مشق
نیلوفرانه
سپید مثل برف
برگهای خاطره
دوگانه
يه فنجون قهوه با گردو
پنجره
اورانوس
نیمه پنهان
دختر نارنج و ترنج


November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
August 2007
September 2007
October 2007
December 2007
March 2008
May 2008
October 2008
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
November 2012

Gardoon Persian Templates

[Powered by Blogger]

XML