*
ْديدار ْ

هو ... هو ... هو ...
صداي باد را كه ميشنوم , دوان دوان خود را به دشت قاصدكها ميرسانم . باد به دورم ميپيچد , لبخند ميزنم . وقتش رسيده است . بزرگترين قاصدك را ميچينم . نفس عميقي ميكشم و با تمام قدرت فوت ميكنم . گلبرگهاي قاصدك تمام فضا را پر ميكنند . ميپرم . دم يكي از آنها را ميگيرم . باد بلندمان ميكند . عزيزكم , پنجرهي اتاقت را باز بگذار , دارم ميآيم .