*
راستی اسمش چیه ؟!؟
×
از خدمه های بخش پیوند مغز استخوانه . هر روز ساعت یک و نیم میاد تا جواب آزمایشهای بخششونو ببره . بهش میگم اینا هنوز کامل نیست , اگه نیم ساعت دیگه بیای همشو یه دفعه میبری , و اونم جواب میده : اشکالی نداره یه بارم نیم ساعت دیگه میام . این دیالوگ بدون خستگی هر روز تکرار میشه .
عجیبه ... دلهره دارم ... یه ربع به دو شده و هنوز نیومده . یعنی اتفاقی براش افتاده ؟ اون که هیچ وقت دیر نمیکرد ... بالاخره از خدمهُ اتاقمون میپرسم , آخه به طرز عجیبی همشون همدیگرو میشناسن . میگه که چنر روز رفته ویالتشون . خیالم راحت میشه ...
.
×
حداقل هشتاد سال رو داره , ولی از من خیلی سرحالتره ... هر روز صبح زود بساطشو پهن میکنه , توی سرما و گرما و حتی زیر بارون ... تا ساعت هفت و نیم که من بر میگردم , اونجاست . در حالیکه منتظرم اتوبوس بیاد حرکاتشو نگاه میکنم , که چه جوری وسایلشو هی جابه جا میکنه و چه جوری سر 20 - 30 تومن با مردم چک و چونه میزنه . دیدم که راننده اتوبوسا براش میوه و غذا میارن . چند باری ازش فال حافظ گرفتم .
دو سه روزه که ندیدمش . نگرانش شدم , نکنه اتفاقی براش افتاده باشه ... بالاخره از باجهُ بلیط فروشی میپرسم . میگه هوا که سرد شده یه کمی زودتر میره . نفس راحتی میکشم ....