*
تمام سلولهای مربوط به نستالوژی بدنم بیدار شدن !
- دوست داری تو این تعطیلات 4م جولای بریم آلبالوچینی ؟
- آره ...
.
.
لابه لای درختهای آلبالو و گیلاس راه میرم و بوشون میکنم ... بوی تابستون میدن و کودکی و پیک نیک و خاطره ...
چای آلبالو ... گوشواره های گیلاسی ... آلاچیق پوشیده از برگ موی باغ دایی ... لکه های قرمزی که روی لباست می افتاد و معلوم نبود که مال آلبالوِ یا شاتوت یا ... اردوی سوم راهنمایی ... آلبالوهای نمک زده توی آزمایشگاه بیمارستان شریعتی ...
.
دو تا از بچه ها میرن و روی صورتشون آلبالو میکشن ... مسابقه تف کردن هسته گذاشتن اینجا ! ما هم همگی امتحان میکنیم ، رکورد دخترها انقدر بده که اصلا به حساب نمیاد ، ولی پسرها واقعا دور پرتاب میکنن ... یه قسمت دارن هسته گیری میکنن ، یه جا وزن میکنن ، توی بوفه شیرینی آلبالویی میفروشن ... امروز دنیا چه قدر قرمز و ترش شده !
.
سوار اسبی میشم به اسم اسلش که هم سن خودمه ، با این تفاوت که من تو اولین سالهای جوونی ام ولی اون میانسال رو به پیره ... چه دنیای عجیبیه ...
.
.
راه برگشت ...
قطره های تند بارون ... صدای خیلی بلند موزیک ... سهم من از خودم تویی ، سهم من از خدا تویی ... سرعت 130 کیلومتر در ساعت ( 80 مایل ) ... جاده سر سبز و پر درخت ...