. ازش میخوایم که بذاردشون توی سینی . چهار لیوان گرفتیم تا مزه های بیشتری رو بتونیم امتحان کنیم . اسمش ایتالین آیسه ، (بماند که یه دوست ایتالیایی میگفت که توی ایتالیا همچین چیزی ندارن اصلا ! ) مثل یخ در بهشت خودمونه ، اما راستش یکم خوشمزه تر . میشینیم توی ماشین . سینی رو میذاریم وسطمون و عین اینایی که از کویر فرار کردن میافتیم به جونشون . همون شعفی رو داره که یه روز برفی بزنی بیرون و با زبونت دونه های برفی که میاد رو شکار کنی ! انقدر تند تند میخوره که حلقش منجمد میشه ، یهو چشماشو میبنده و میگه همین الان به مغزم پیام رسید که توی قطبه ! ولی توقف نمیکنه و به خوردن ادامه میده . میگه درسته که یه عالمه اسانس و رنگ دارن ولی خوشمزن و خوبه که توی هر کدومشون تیکه هایی از خود اون میوه رو هم انداختن ... هممم مثل رانی ... چه چیزهایی پس ذهن آدم تلنبار میشن ! چند وقت بود یاد رانی نیافتاده بودم ؟! وای عاشق رانی هلو بودم !! حیف که اینجا نیست ... . ابی داره میخونه : با تو من تو بهشتم ... با تو پر سعادتم من ... این یخهای شیرین و رنگی همراه عشق میشن و توی رگهام میچرخن ... جالبه ، ولی گرم میشم ... . بلورهای یخی شیرین ... رنگی که به لب و دهن آدم میده ... عشق ... خواستن ... ناگهان همه اینها منو یاد صحنه ای از فیلم خاطره های یک گیشا میندازه ، عمیق و طولانی نگاهش میکنم و لبخند میزنم .... . . پ . ن . دقیقه 7-م لینک بالا