*

شبه . از خوابگاه دانشگاه که میایم بیرون ، چند قدم اون ورتر یهو منظره ای میبینم که نا خودآگاه وایمیسم ... خدای من ... انگاری آسمون اومده روی زمین ... اوه تا ستاره که رنگشون به زرد میزنه توی فاصله نیم متری از سطح زمین دارن چشمک میزنن . از وسطاشون چندتایی خاموش میشن و چندتای دیگه ای روشن میشن ...
- یکی از قشنگترین صحنه هاییه که تا حالا دیدم !
- اینا
حشره شب تابن ، همیشه تابستونا اینجوری تعدادشون زیاد میشه ، مخصوصا تو هوای مرطوب .
.
.
توی چندتا سایت چک میکنم و میبینم که درست گفته میشه گرفتشون و چند روزی نگهشون داشت . بالاخره بعد از چند روز گشتن توی مغازه های مختلف از پیدا کردن ظرف شیشه ای مناسب ناامید میشم . ناگهان چشمم میافته به ظرف پوره سیب ...
یکمی از چمنا میکَنیم و میریزیم کف ظرف ، توی در یه بطری نوشابه کوچولو همون طوری که توی سایت نوشته بود ، براشون آب قند میذاریم ، در ظرف رو هم سوراخ سوراخ میکنیم که بتونن نفس بکشن . به هر بدبختی که شده پنج تاشونو میگیریم ...
.
.
اولش یکم بال بال میزنن . هیچ خبری نیست ، حتی یک فوتون ! توی تاریکی خونه هی بهشون نگاه میکنم و ناامیدانه منتظر میشم که آسمون زمینی دعوتمو بپذیره ...
.
.
صبح میشه . با دلی شکسته آزادشون میکنم برن ...