Forbidden Apple

 

Monday, August 03, 2009

*

اول اینکه :
ساعت چهار و نیم صبح بود . رفتیم کنار ساحل ، نسیم خنکی داره میوزه . تکیه دادیم به سکوهایی که کنار ساحله . درست روبه رومون یه برج فانوس دریاییه ، هیچ چیز دیگه ای توی افق دیده نمیشه ، انگاری که اون فانوس مرکز دنیاست ... نیمه ی دور آب موجهای خیلی ریز داره ولی نیمه ی جلوترش آرومه . فلق نارنجی قرمزی توی آسمونه که سایش افتاده توی قسمت آرومتر آب ... خدای من ... سطح آب مثل شیشه شده ، داره می درخشه ، مثل آیینه شده ... تکیه زدم بهش ، از پشت بغلم کرده و توی گوشم داره آواز میخونه . توی اون خنکای سحرگاهی از نفسش گرم گرم میشم ... اول یه نور قرمزی از اون ته ته افق میزنه بیرون ، و بعد آروم آروم گردی کاملش میاد بیرون ، انگاری که توی تمام این مدت توی آب قایم شده بوده ...
داریم بر میگردیم . نور خیره کننده خوشید انقدر زیاد شده بود که حالا هم هرجا رو نگاه میکنم خودشو میبینم !
.
.
.
دوم اینکه :
داشتم یه فیلم بامزه نگاه میکردم . توی کل فیلم ، وقتی شخص جدیدی معرفی میشد به چندتا نکته خیلی خاص از اون آدم اشاره میکردن ، یه چیزهایی مثل عادتهای رفتاری یا ویژگیهای شخصیتی ، یه چیزهایی که خاص اون آدمه و توی بقیه افراد کمتر ممکنه که اون چیز رو پیدا کنی . مثلا شخصیت اصلی داستان عادت داشت وقتی وارد مغازه ای میشد دستشو توی گونی حبوبات و غلات فرو میبرد و از تماس اونها با پوست دستش لذت میبرد ، یا یه خانمی بود که ...
داشتم به اون چیز توی خودم و توی اطرافیانم فکر میکردم . چندتاشونو پیدا کردم : مثلا خودم وقتی که دارم جایی راه میرم که کاشی کاری شده یا جدول بندی داره ، ناخودآگاه پامو جوری میذارم که همه قدمهام یا بیفته روی خط یا همشون توی کادر کاشیها باشن ! گیگیلیم همیشه میاد عکسهای روی یخچالو جابه جا میکنه و طوری میچینه که لبه هاشون با هم موازی باشن ، همین کارو با حصیر روی کابینت هم میکنه ، کجش میکنه تا با لبه سینک ظرفشویی موازی باشه ! خواهرم هر وقت دست آدمو میگیره ، البته افراد صمیمیو ، ناخناشو میبره زیر ناخنهای اون آدم !! یه عزیز نازی هر وقت تسبیحی رو بر میداشت اول اونو جمع میکرد توی مشتش و کمی فشارش میداد !
توی وجود خودم نتونستم خیلی کشفشون کنم چون احتمالا ناخودآگاهن و اصلا متوجهشون نیستم . شماها عادت خاصی از من ندیدین که مال خود خودم باشه ؟ اون چیز توی وجود شما چیه ؟

                   

|
As someone who has eaten forbidden apple, I should say it's so sweet and worthy to give the heaven for .

قهوه تلخ
آفروديت
ديوونه
استامينوفن
A Memoir Of Madness
زنانه ترين اعترافات حوا
بي واژه
نقاشي صداها
آقای الف
خانم شین
عاقلانه
روپوش سرمه ای
روياهاي من
آخرين فرصت
آبی
تبسم
سيب سرخ خورشيد
شقايق
سیاه مشق
نیلوفرانه
سپید مثل برف
برگهای خاطره
دوگانه
يه فنجون قهوه با گردو
پنجره
اورانوس
نیمه پنهان
دختر نارنج و ترنج


November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
August 2007
September 2007
October 2007
December 2007
March 2008
May 2008
October 2008
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
November 2012

Gardoon Persian Templates

[Powered by Blogger]

XML