*
نمیدونم بهم غرور دست داد یا به خدا گفتم ایول ممنونتم!!
دو سه سال پیش
.
- الان طبقه پایین نشسته تو اتاق نمونه گیری . برو باهاش حرف بزن ببین چشه ...
- آخه چرا من؟ من دوست ندارم توی کاری كه به من ارتباطی نداره دخالت کنم ... خواهش میکنم ...
- دخالت نکن . فقط یکمی دلداریش بده ، حالش هیچ خوب نیست . چند وقته كه تمرکز نداره ، دیر مییاد زود میره هیچی نمیخوره ... اینم از دعوای امروز ... نزدیک بود پیرمرد بیچاررو بزنه ...
.
در حالی كه هنوز متقاعد نشدم، پله هارو آروم آروم میرم پایین كه تو راه وقت داشته باشم به حرفایی كه میخوام بهش بزنم فکر کنم ...
.
- اگر واقعا خدا رو باور داری پس حتما اینو هم باور داری كه خدا از روح خودش توی وجود آدمهاش دمیده ، پس وقتی كه با آدمی بد حرف میزنی یا وقتی دل آدمی رو میشکنی درواقع با خدا بد رفتار کردی ، درواقع دل خدا رو شکستی ...
ساکت مونده و با تمرکز داره به حرفام گوش میده ، یه کمی فکر میکنه ، بعد نمیدونم یهو چی میشه كه از جاش میپره ...
- تو واقعا فکر میکنی من همچین آدمیم ؟!؟! یعنی تمام این مدت یک همچین برداشتی از وجود من داشتی ؟؟ ( فکر میکنم كه اوه اوه گند زدم ، اوضاع از اونم كه بود بدتر میشه !!) من همه آدمهارو دوست دارم حتی این مرتیکه رو كه با خیال آسوده فکر میکنه چون مدیرمون میتونه غرورمون رو زیر پاهاش له کنه ... من هر روز بابت سفید شدن موهاش غصه میخورم ...
صداش داره میلرزه ... به گودی سیاهی كه زیر چشماش افتاده نگاه میکنم و دلم براش میسوزه ، هی توی دلم تکرار میکنم : خدایا کمکم کن درستش کنم ... خدایا کمکم کن ... ناگهان چیزی به ذهنم میرسه ...
- نه نه ... سو تفاهم شد ... منظور من چیز دیگه ای بود ... ( دوباره ساکت شده و خیره به دهان من مونده كه جملم قرار چه جوری تموم شه ) منظور من خودتی !
از گرد شدن چشماش میفهمم كه تعجب کرده ، با اعتماد به نفس عجیبی ادامه میدم :
- تو فراموش کردی كه خودت هم آدمی ! كه از روح خدا توی وجود تو هم دمیده شده ... كه بیشتر از هرکس دیگه ای نسبت به خودت مسئولی ... كه اگر با خودت بد رفتاری کنی درواقع دل خدا رو شکوندی ...
.
.
.
دو سه روز قبل
.
مدتها ازش هیچ خبری نداشتم ، مخصوصا كه گذاشتم و اومدم اینجا ... دیدم كه ایمیل زده ... چیزی نوشته بود كه مو بر تنم سیخ کرد ...
" باید یه اعترافی بکنم ... اون موقع به بنبست بزرگی توی زندگیم رسیده بودم ، در حدی كه تصمیم قاطع گرفته بودم كه خودم رو بکشم !! حرف تو اونروز چنان آشوبی توی دلم به راه انداخت كه دیگه نتونستم این کار رو بکنم ... "