Forbidden Apple

 

Friday, October 02, 2009

* نمیدونم بهم غرور دست داد یا به خدا گفتم ایول ممنونتم!!

دو سه سال پیش
.
- الان طبقه پایین نشسته تو اتاق نمونه گیری . برو باهاش حرف بزن ببین چشه ...
- آخه چرا من؟ من دوست ندارم توی کاری كه به من ارتباطی نداره دخالت کنم ... خواهش میکنم ...
- دخالت نکن . فقط یکمی دلداریش بده ، حالش هیچ خوب نیست . چند وقته كه تمرکز نداره ، دیر مییاد زود میره هیچی نمیخوره ... اینم از دعوای امروز ... نزدیک بود پیرمرد بیچاررو بزنه ...
.
در حالی كه هنوز متقاعد نشدم، پله هارو آروم آروم میرم پایین كه تو راه وقت داشته باشم به حرفایی كه میخوام بهش بزنم فکر کنم ...
.
- اگر واقعا خدا رو باور داری پس حتما اینو هم باور داری كه خدا از روح خودش توی وجود آدمهاش دمیده ، پس وقتی كه با آدمی بد حرف میزنی یا وقتی دل آدمی رو میشکنی درواقع با خدا بد رفتار کردی ، درواقع دل خدا رو شکستی ...
ساکت مونده و با تمرکز داره به حرفام گوش میده ، یه کمی فکر میکنه ، بعد نمیدونم یهو چی میشه كه از جاش میپره ...
- تو واقعا فکر میکنی من همچین آدمیم ؟!؟! یعنی تمام این مدت یک همچین برداشتی از وجود من داشتی ؟؟ ( فکر میکنم كه اوه اوه گند زدم ، اوضاع از اونم كه بود بدتر میشه !!) من همه آدمهارو دوست دارم حتی این مرتیکه رو كه با خیال آسوده فکر میکنه چون مدیرمون میتونه غرورمون رو زیر پاهاش له کنه ... من هر روز بابت سفید شدن موهاش غصه میخورم ...
صداش داره میلرزه ... به گودی سیاهی كه زیر چشماش افتاده نگاه میکنم و دلم براش میسوزه ، هی توی دلم تکرار میکنم : خدایا کمکم کن درستش کنم ... خدایا کمکم کن ... ناگهان چیزی به ذهنم میرسه ...
- نه نه ... سو تفاهم شد ... منظور من چیز دیگه ای بود ... ( دوباره ساکت شده و خیره به دهان من مونده كه جملم قرار چه جوری تموم شه ) منظور من خودتی !
از گرد شدن چشماش میفهمم كه تعجب کرده ، با اعتماد به نفس عجیبی ادامه میدم :
- تو فراموش کردی كه خودت هم آدمی ! كه از روح خدا توی وجود تو هم دمیده شده ... كه بیشتر از هرکس دیگه ای نسبت به خودت مسئولی ... كه اگر با خودت بد رفتاری کنی درواقع دل خدا رو شکوندی ...
.
.
.
دو سه روز قبل
.
مدتها ازش هیچ خبری نداشتم ، مخصوصا كه گذاشتم و اومدم اینجا ... دیدم كه ایمیل زده ... چیزی نوشته بود كه مو بر تنم سیخ کرد ...
" باید یه اعترافی بکنم ... اون موقع به بنبست بزرگی توی زندگیم رسیده بودم ، در حدی كه تصمیم قاطع گرفته بودم كه خودم رو بکشم !! حرف تو اونروز چنان آشوبی توی دلم به راه انداخت كه دیگه نتونستم این کار رو بکنم ... "


                   

|
As someone who has eaten forbidden apple, I should say it's so sweet and worthy to give the heaven for .

قهوه تلخ
آفروديت
ديوونه
استامينوفن
A Memoir Of Madness
زنانه ترين اعترافات حوا
بي واژه
نقاشي صداها
آقای الف
خانم شین
عاقلانه
روپوش سرمه ای
روياهاي من
آخرين فرصت
آبی
تبسم
سيب سرخ خورشيد
شقايق
سیاه مشق
نیلوفرانه
سپید مثل برف
برگهای خاطره
دوگانه
يه فنجون قهوه با گردو
پنجره
اورانوس
نیمه پنهان
دختر نارنج و ترنج


November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
August 2007
September 2007
October 2007
December 2007
March 2008
May 2008
October 2008
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
November 2012

Gardoon Persian Templates

[Powered by Blogger]

XML