*
منگولانه :
معده محترمم دوباره درد گرفته و هلیکوباکترها دوباره فعال شدن ، سرما هم خوردم ، و با ۸ تا آنتی بیوتیکی كه هر روز میخورم اوضاع خیلی خوبی با میان ترمهام ندارم ...
.
.
شنگولانه :
امروز رفتیم سینما ، ۴۵مین فستیوال بین المللی فیلم شیکاگو ... از پله ها كه رفتیم بالا اول بین پرچمهایی كه از سقف آویزون بود دنبالش گشتم ، و وقتی پرچم ایران رو دیدم کلی ذوق کردم .
.
وقتی كه دیدم روز وسط هفته تمام سالن پر بود و ۹۰% تماشاچیها هم خارجی بودن احساس غرور بهم دست داد ...
.
با خانوم بغل دستیمون حرف میزنیم ، خلبانه ، دیروز چند تا فیلم چینی دیده و امروز هم اومده باز از کشورهای مختلف فیلم ببینه كه با فرهنگشون بیشتر آشنا شه ...
.
فیلم شروع میشه ، درباره الی ...
نمیدونم از دید یه ایرانی توی ایران تماشا کنم ، یا یه ایرانی وسط این همه خارجی كه با چشمهای گرد شد خیره به پردن ... چند دقیقه یه بار چهره آدمهای اطرافم رو مخصوصا اون خانومرو نگاه میکنم كه ببینم عکس العملشون چیه . همگی دارن توی تونل جیغ میزنن ، خانوم بیچاره متعجب شده كه چه خبره ، گلشیفته توضیح میده كه خیلی خوش گذشت نه ؟؟(!) ... بازیگرهای مرد شروع میکنن دست زدن و با جیغ و داد میرقصن ، چشمهای خانومه گردتر میشه ، احتمالا داره فکر میکنه كه نکنه اینا همجنسگران ؟! ... هی سر هم داد میزنن ، هی به هم توهین میکنن ، یهو شوهر گلشیفته كه خیلی هم از خودش بزرگتره اون رو میزنه ، خانومه فرو رفته توی صندلیش و انقدر لبشو گاز گرفته كه ... یه ویلای درب داغون ، لوله های زنگ زده ، نبودن گازکشی و تلفن ، و خب معلومه که نباید انتظار داشته باشی که وقتی سوار ماشین میشن کمربند ببندن ... یه قایق از تو آب مییاد بیرون ، دو تا غواص با کپسولهای زنگ زده اکسیژن میپرن پایین و میگن حدود نیم ساعت (!!!!) گشتیم ، نیست ، دریا که آروم شد میگردیم جسد رو پیدا کنیم !! خودم رو میزارم جای خانومه ، هوا مشکوک به طوفانی باشه کل ساحل رو میبندن ، اگه بگی یکی تو آبه یه عالمه گروه نجات و پلیس دریا و هلیکوپتر و غواص و ... میان و شب و روز میگردن تا ... صورتهای اطرافیانم رو كه میبینم اصلا حس خوبی ندارم ، حتما دارن تو دلشون میگن آخی بیچاره ها ، چقدر بدبختن ...
.
سعی میکنم از دید یه ایرانی توی سینمای ایران فیلمی رو برسی کنم كه خرس نقره ای برنده شده و کاندید اسکاره :
نیمه اول فیلم به عنوان مقدمه فیلم خیلی طولانی و خسته کننده و تکراریه ، تکونهای زیاد دوربین هم نمیذاره حداقل از منظره های زیبای شمال لذت ببری .
ولی نیمه دوم فیلم حکایت متفاوتی داره ، بیشتر به یه فیلم مستند نزدیک میشه كه داره عکس العمل شخصیتهای مختلف رو كه توی یه موقعیت خاص قرار گرفتن رو برسی میکنه . بارها و بارها به عنوان تماشاگر در نقش قاضی ظاهر میشی و رفتار همه رو قضاوت میکنی ... و هر کدوم هم نرمال ظاهر میشن و هم پر از تناقص ... بازیگرها همه خوب بازی میکنن . ولی ...
شخصیت پردازی الی انقدر ناقصه و نقش ترانه انقدر کوتاه كه نمیتونی باهاش ارتباط برقرار کنی ، برای همین هم آخر فیلم اونجور كه باید حتی ناراحت نمیشی كه مرده یا آبروش ناعادلانه برده شده .
فیلم هیچ پیامی بهت نمیده ، آخر فیلم هیچی بهت اضافه نمیشه .
سناریو خیلی کمکاری داره .
اعتراضها به ضد ارزشهای اجتماعی مثل دروغ و روابط مسموم و خیانت و ... انقدر ناقصه كه خیلی تعجب نمیکنی كه بی جواب موندن ...
.
.
خوشم نیومده و نتونستم حتی به خاطر بالا بردن سطح سینمای ایران بهش رای بالایی بدم ...
.
.
.
حبه انگورانه :
مه تمام آسمون رو گرفته ،چراغهای نوک بلندترین برج شهر ( كه به خاطر ماه سرطان سینه صورتی ان ) تنها چیزیه كه توی آسمون دیده میشه ... یه منظره واقعا خیره کننده ...