درختهای این یکی خیابون همشون چراغهای آبی دارن ، انگاری شکوفه ی شامپو بدن زدن ! وایمیسیم پشت تک تک ویترینهای این مغازه . فروشگاه خیلی بزرگیه ، یه داستان دنباله دار رو تیکه به تیکه پشت شیشه هاش با عروسک درست کرده . میریم طبقه هشتم و درخت کریسمس خیلی بزرگی که اونجاست رو میبینیم ، شاید ده یازده متر باشه . همینجور توی خیابونا راه میریم و چراغها و تزیینات رو تماشا میکنیم . این همه نور و شادی باعث میشن حواسم پرت شه و بغضم رو قورت بدم . کم کم شادی میریزه توی خونم و توی کل بدنم به گردش میوفته ... . اولش که وارد سینما میشیم کاملا سالن خالیه ، میگم آخه کی شب تحویل سال میاد فیلم ببینه ، ملت میرن پیش خونواده هاشون ! کم کم چند نفر دیگه هم میان . مثل همیشه والت دیزنی شاهکار خلق کرده . پرنسس و قورباغه ... خدای من چقدر نازه ، چقدر قشنگه ... حشره شبتابها توی آسمون میچرخن و میرقصن، شکل میکشن و مینویسن ... "پدرم درسته که آدم فقیری بود و خیلی کار میکرد ، ولی توی زندگیش هرچی میخواست داشت. پدرم عشق داشت ..." دوباره یاد دختر بچه کوچولوی سیاه پوستی میوفتم که باهاش داشتن مصاحبه میکردن : پرنسس تیانا که اینقدر خوشگله سیاهه ، پس منم میتونم پرنسس باشم ، منم پس خوشگلم ! مامانش توضیح میده که دخترکش چون همیشه پرنسسا و عروسکا و اینارو سفید پوست دیده ، توی ذهنش زیبا بودن یعنی سفید بودن ، واسه همینم همیشه یواشکی میره و پودر بچه برادرشو میزنه به صورتش که مثلان خوشگل شه ... وقتی اینو شنیدم دلم به درد اومده بود برای معصومیت کودکانش که تبعیضهای زندگیش انقدر زود شروع شدن ... . وای ... چقدر آدم اومده ... رفتیم لحظه تحویل سال رو کنار دریاچه ، توی " نیوی پییر " بگذرونیم . داره با صدای بلند آهنگ پخش میشه . ما توی طبقه بالا یه جای بالکن مانند ، کنار نرده ها وایسادیم . به مردمی که اون پایین ان نگاه میکنم . دسته به دسته دارن میخونن و میرقصن و بالا پایین میپرن . انقدر شادی و انرژی توی محیط هست که سرمای حدود ده درجه زیر صفر رو حس نمیکنم . همه با هم میشمرن : ده نه هشت ... سه دو یکککک صدای توپ میاد و اولین جرقه های آتشبازی دیده میشن . نقطه های نورانی رنگی رنگی ، با صدای بامب و بومبشون تا یه یه ربعی آسمون رو زینت میدن ... . اومدیم سرزمین عجایب زمستانی !! جلوی در نوشته رادیو ماشین رو روی موج ۱۰۷ اف ام بزارین . وارد میشیم . یه راهه که دور تا دورمون پر از مجسمه ها و تابلوهاییه که با چراغ درست شدن . گوینده رادیو اعلام میکنه که بگردین ببینین چند تا آدم برفی میتونین تا آخر راه پیدا کنین . تمام مسیر آهنگ های شاد پخش میشه . انقدر ذوق کردم که اشک های چند ساعت قبلم رو کلا از یاد بردم . از زیر تاق های نور رد میشیم ، به کلبه ها و قطارها و حیوونای نورانی نگاه میکنم و انگشت اشاره ام بی اختیار از من توی فضا میچرخه . بخاری که از اگزوز ماشینا میاد بیرون رویایی بودن محیط رو چند برابر کرده ...