*
یه نمایشه فقط ...
نمایش هوا و آب ! نیم قرنه که توی شیکاگو ، روی دریاچه داره اجرا میشه ، هرسال ، سالی دو روز ... نیروی هوایی و نیروی دریایی ، یه عالمه هواپیما و کشتی میفرستن ، و اونا با حرکتهای موزون و پیچدار و قشنگ ، هماهنگی و قدرتشونو به رخ هم میکشن ...
دارن تمرین میکنن ، ازمایشگاهمون خیلی به دریاچه نزدیکه ، از کنار پنجره صدای هواپیماها داره میاد ... از این صدا اذیت میشه ... یاد جنگ افتاده ، یاد موشک بارون ، یاد خطر ، یاد ترس ... میگم بیا بریم بیرون تماشاشون کنیم . یه نه محکم میگه . میگم خاطره ها رو میشه کمرنگ کرد ، حسارو میشه جایگزین کرد . بازم امتنا میکنه . یاد یکی دیگه از دوستام میوفتم که بچه جنوبه ، بچه جنگ واقعی ، بچه خون . رفته بودیم مسابقه ماشینرانی . صدای ماشینایی که با سرعت رد میشدن دقیقن شبیه همون صدا بود . اولش که وارد شدیم ، یه لحظه زانوهاش شل شد ، سرش گیج رفت ... حال درستی نداشت . مقاومت کرد . کم کم هیجان محیط گرفتش ، حواسش پرت شد ، شروع کرد لذت بردن ... به همین سادگی ... مطمئنا دفعه بعدی هم که این صدا رو بشنوه اول یاد جنگ میوفته چون خیلی عمیق رسوخ کرده توی وجودش ، ولی حسی که بهش میده قطعا به اون بدی نمیشه دیگه ... فکر میکنم ، آدم نباید اجازه بده عقایدش سنگی بشن ، آدم نباید با خودش لج کنه ... بعد دوباره فکر میکنم شاید با اون حس ترس و درد و ... حال میکنه ! به حال خودش رهاش میکنم و خودم میرم تماشا ...