*
هر وقت که میرم توی این سایت دیگه کنترل روحم رو از دست میدم ... یکی از بهترین کشفهام بوده !
صدای کودکی من ... فقط مال کودکیهام نیست ، نوجوونی ، جوونی ، همه خاطره هام ، همه احساساتم ، همه هویتم ... توی صفحه های مختلفش میچرخم و هی رندوم روشون کلیک میکنم ... لذت سریال هانیکو ، منشور زندگی ... خوابالودگی بعد از ناهار ظهر جمعه ، که بالشم رو میذاشتم جلوی تلویزیون و با چشمهای نیمه بسته قصه های مجید نگاه میکردم ... حس عذابی که تیتراژ کارتون شازده کوچولو بهم میداد و چون برادرم عاشقش بود من اجازه نداشتم کانال رو عوض کنم و از اتاق فرار میکردم بیرون ! همین حس ترس رو به
بچه ها مواظب باشید هم داشتم با اون عروسکهای ترسناکش ... آهنگ خانه سبز رو گوش میدم و یادم میوفته که روزی که قسمت آخرش رو نشون دادن اشک توی چشمم جمع شده بود و از ته دلم ناراحت بودم که داره تموم میشه ... بازم توش میگردم ... داستان آلپ ، عشق صادقانه لوسین به انت ... یادم میوفته وقتی که اسب چوبیش شکست انگار دل من بود که شکسته بود ... هر کدوم فقط سه دقیقست، و بعضی هاشو روحم التماس میکنه که تموم نشه ... و من هی ریپلی میکنم ...
.
بهش میگم ببین میتونی از چند ثانیه اول آهنگ حدس بزنی مال چه کارتونیه ؟ عجیبه ... تقریبا همشون رو میگه ... حتی اونایی که هیچ وقت نگاشون نمیکرده ... چه عمیق نفوذ کردن توی ناخود آگاهمون ...
.
نمیتونم ... هر دفعه که میرم اونجا انگاری قلبم از فشار اون همه خاطره و حس میخواد از جاش کنده بشه ... ظرفیت گوش دادن به بیش از چهار پنج تاشون رو ندارم ... صفحه رو میبندم و با لذت نگهش میدارم برای یه روز دیگه ...